ممد نبودی ببینی...

ساخت وبلاگ
روز جمعه آزمون استخدامی برگزار شد، با وجود سابقه ی بسیار خرابِ برگزاریِ این آزمونها که همیشه همه را دست خالی برمیگرداند و سهمیه داران و برخی قراردادیهای معطل برای رسمی شدن را به مقصد مقصود می رساند، من هم شرکت کردم، وقتی که دفترچه ها توزیع شد بیش از هرچیز بخشی از نامه حضرت علی به مالک اشتر به چشمم آمد که بزرگ بالای دفترچه نوشته بودند:«در کارهای کارگزارانت بنگر! و آنها را با آزمودن به کار بگمار! و به میل خود و بدون مشورت دیگران آنها را سرپرست کاری مکن!!!»الحمدلله به صورت تخصصی همه جا بهانه های دینی می تراشیم و برای حفظ ظاهر هم که شده حدیثی، آیه ای چیزی می چسبانیم بر کارنامه ی ضعیفمان تا صحه بگذاریم بر عملکردی که آنقدرها هم علیه السلام نیست!!!!! راستی راستی اگر به همین حرفها و ادعاهایمان هم عمل میکردیم چقدر وضعیت مملکتمان بهتر می شد! اصلا همین نامه ی 53 حضرت امیر به مالک اشتر! اگر به جای این همه جار و جنجال و 40 سال داعیه ی مدیریت جهانی و عزم جزم کردن برای صدور انقلاب و مشت بر دهان استکبار کوبیدنتان، از کلِّ ادعای دین و دین داری فقط همین یک نامه را هم درست اجرا می کردید وضع مملکتمان اینج ممد نبودی ببینی......
ما را در سایت ممد نبودی ببینی... دنبال می کنید

برچسب : آزمون استخدامی,آزمون استخدامی 95,آزمون استخدامی شرکت نفت, نویسنده : 6khomaremastia بازدید : 182 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 19:36

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
ممد نبودی ببینی......
ما را در سایت ممد نبودی ببینی... دنبال می کنید

برچسب : آزمون استخدامی21آبان, نویسنده : 6khomaremastia بازدید : 183 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 19:36

عالیجناب پاییز فصل خاطره انگیز فصلِ بادهای هولناکِ همدان، فصلِ غروبهای عجولِ مشهد! فصلِ یادِ باد، فصلِ یادبود شبِ شعرِ شاعرانِ زخم خورده و کبود فصلِ ارکستر سمفونیِ خزان با همنواییِ اشکهایِ باران، خشاخشِ سرخوشِ برگهای خسته زیرِ چکمه... فصلِ رنگ فصلِ جنگ درخت های خفته در بحرِ ملوّن                                  چونان عالیجنابی سرخپوش در آغوشِ آسمانِ خاکستری کاج های سر به گردونسای همیشه سبز                                   در حصارِ ابرهای تیره ی در به دری فصلِ سنگ فصلِ پیاده روی تا کوهسنگی آنجا که کوه به تاریخ می پیوندد، انسان به آسمان... پاییز... فصلِ مهرآبان... فصل نا مهربان... فصلِ آذر، فصل تو، فصل من، فصلِ پرکشیدنِ مادر بزرگ... آن روز که برف می آمد و من روی پشت بام خوابگاه گریستم... تنها... فصلِ عماد... وقتی که مقاوم بود... هست... فصلِ تعلیقِ عشق پشت میله های آهنینِ دانش گاه فصلِ 16 آذرها... فصل فروهرها... فصلِ مدرسه، وقتی که چوب الف بر سرِ یارِ دبستانی کوبیده شد... فصلِ مظلومیتِ قلم... رو سیاهیِ اقتدار در گذرِ تاریخ، توجیه ایدئولوژیک جنایت با طعمِ داروی نظافت گم شدنِ انسان در تار ممد نبودی ببینی......
ما را در سایت ممد نبودی ببینی... دنبال می کنید

برچسب : پاییز ای مسافر خاک آلوده, نویسنده : 6khomaremastia بازدید : 170 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 19:36

« یک روز از قله ی بلندترین کوه، صاعقه ای فرود آمد که هیچ سلاح و ارتشی نتوانست با آن مقابله کند. یک متمرّد تصمیم گرفت زمین ها را بین دهقانان تقسیم کند... او فیدل کاسترو بود.» حتما سارتر هم وقتی که این جملات را می نوشت دست از نوشتن کشیده و سیگاری آتش کرده و کنار پنجره به آینده ای خیره شده  که روزی آرمانِ «آزادی» و «برابری» به دست یک اَبَر قهرمان در گوشه ای از کره ی خاکی مستقر خواهد شد. کسی چه می دانست در ذهنِ چریکِ دلیرِ کوه های «سیراماسترا» چه می گذرد؟ آن روزها تنها چیزی که همه می دیدند این بود که چطور«شِکر» می تواند سرنوشت یک ملت را تغییر دهد... کارگران مزارع نیشکر خسته از استعمار و استبداد، کامِ قهرمانِ افسانه ای شان را شیرین کردند و او هم در عوض حکومتِ باتیستای کودتاچی را سرنگون کرد تا ثروتهایِ یک ملت را به صاحبان اصلی اش باز گرداند. فیدل تصویر یک ادیسه ی مقدس است که تنها وخسته با تفنگی بر دوش یاران وفادارش را جمع می کند و سوار بر اسبِ عدالت و برابری بر علیه دیکتاتوریِ تروا قیام می کند، مقابل نظام سلطه می ایستد، پرچمِ آزادی و آزادگی را به دست رنجورانِ جهان می دهد ولی آنجا که باید کشت ممد نبودی ببینی......
ما را در سایت ممد نبودی ببینی... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6khomaremastia بازدید : 167 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 19:36

گاهی هم هست که خودت می دانی باید بنویسی تا حالت خوب شود! اما نمی شود که نمی شود! اصلا از کی تا به حال نوشتن بهانه می خواسته که حالا دو ساعت است نشسته ای روبروی کامپیوترِ وفادارِ خانگی که مثلِ سگ ازش کار کشیده ای و هرچه کرده ای هیچ نگفته  و دم تکان داده! هرچه نباشد خودش هم خوب می داند یک فلاپی درایورِ گندیده اش را هم به این لپ تاپ های سوسولکی نمی دهی! نه که ندهی! حداقلش این است که او هم مطمئن است پولت نمی رسد که شلوارت دوتا شود و نوعروسِ دیجیتال به خانه بیاوری!!!!!! هنوز هم جیبت از دوسال پیش که آن گوشیِ فکسنی را خریدی خالیست و جایش درد می کند! اصلاپول نداری خوب نداشته باش! چه بهتر! به من و تو هم اصلا مربوط نمی شود که صدا و سیما دارد با دمش گردو می شکند که تحریمها تمدید شده و می خواهد به زور برجام را لغو کند بلکه برگردیم به همان دوران اقتدارِ فقیرانه ی خودمان که صبح از خواب پا می شدیم و می دیدیم یک ننه قمری پولِ رانتهایش را زده به جیب و به بهانه ی دور زدنِ تحریم پیچیده است توی یک جاده ی یک طرفه و دِه برو که رفتی! ولش کنید! با جیبِ خالی که کسی سراغ احوال از حاج سعیدها نمی گیرد! بیایید ما ممد نبودی ببینی......
ما را در سایت ممد نبودی ببینی... دنبال می کنید

برچسب : شب چره,شب چره شيراز,شب چره شیراز, نویسنده : 6khomaremastia بازدید : 176 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 19:36

حالا که اوضاع جهان دوباره رو به غاراشمیش شدن گذارده و از نوکِ برجِ ترامپِ کله شق، بوی باروت بلند شده! دیگر سکوت جایز نیست!! باید بپا خیزیم و جَنَمِ انقلابیمان را به منصه ی ظهور بگذاریم!! اگر به امید خدا و به لطف این کاسه های همیشه داغ تر از آشِ داخلی که صدایشان از انکرالاصوات هم بلندتر است موردِ هجومِ بیگانه قرار گرفتیم از همین تریبون اعلام می کنم که من هم پوتین های سربازی ام را از انباری در می آورم و به جبهه های نبردِ حق علیهِ باطل می روم! هرچه نباشد بهتر از این است که با هفت تا مقاله یISI  و علمی پژوهشی و یک عالمه رزومه ی صنعتی تحقیقاتی یک سال دنبالِ کاری با حداقل حقوق بگردی و بیکار بمانی!!!! اینجوری لااقل می روی و کمی ادای قهرمان ها را در می آوری دیگر! آن وقت این شکم گنده هایی که پشتِ میز نشسته اند و فرزندانِ اغلب لاابالیشان با پُزِ جنگ رفتن و خون دادن نمی توانند برای غصبِ موقعیت شغلیِ ما دلیل تراشی کنند! در هر صورت ما برنده ایم!!! اگر بدشانس بودیم و شهید شدیم که در جنات تجری من تحته الانهار جاودانه ایم و با حوری های بهشتی عشق و حال می کنیم، بازماندگانمان هم هرچه سهمیه هست بزنند به ممد نبودی ببینی......
ما را در سایت ممد نبودی ببینی... دنبال می کنید

برچسب : وقتی که ماه کامل می شود,وقتی که مادر شدم,وقتی که مادر باشی, نویسنده : 6khomaremastia بازدید : 187 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 19:35

گاهی هست آدمها یک وقتی، یک جایی متوقف می شوند... انگار که همه ی شور و طراوت و نشاطشان همانجا می ماند و از آنجا به بعد همه اش می شود درجا زدن و زندگی را زنده گی کردن، قصه ی تلخِ ماندن و درماندن، اما بخشِ تلخ ترش آنجاست که حتی خودشان هم متوجهش نمی شوند! اصلا شاید راه بیفتند و دور خودشان بچرخند و به خیال خام خود از مختصاتِ مکان-زمانِ ایست فاصله بگیرند! اگر در چنین شرایطی از یک معلم فیزیک بپرسی می تواند بگوید: با صرف نظر از میزان اصطکاک(!!) ناظر بیرونی مقدار دلتا ایکس(جابجایی) را برابر با صفر اندازه گیری می کند! انگار کن که در اثر حادثه ای قطار زندگی در ایستگاهی متروک می ایستد و تو به دنبال رهایی از آنچه که شد، توی راهروهای قطار راه بیفتی و قدم زنان کوچه پس کوچه های قطار را زندگی کنی... هرقدر هم که از کوپه ات دور شوی باز هم قطار در همان ایستگاه مانده است. کاش می شد همیشه حواسمان به لوکوموتیو زندگی باشد. راستی آن حادثه همیشه در بیرون اتفاق نمی افتد، گاهی به درون نگاه کن...         خمار + دلنوشته ای قدیمی که بیربط هم نیست اگر مرتبط نباشد : جدال درونی ممد نبودی ببینی......
ما را در سایت ممد نبودی ببینی... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6khomaremastia بازدید : 181 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 19:35

عزیزترینم الان، اینجا، هوا نیمه تاریک نیمه روشن است، باران گرفته... چک چک قطراتِ باران روی نورگیر تند تر می‌شوند و انگشتانِ هنرمندِ ابر، همچون تنبک نوازی ماهر استادانه ضرب گرفته است و آسمان روی پشت بام شادمانی می‌کند. از پشتِ کامپیوتر بلند می‌شوم و برای تماشای رقصِ احساس به حیاط می‌روم. قطره‌های درشتِ باران که از لباس‌هایم نفوذ می‌کنند و به پوستم می‌رسند، سردم می‌شود! یخ می‌کنم! مثل آن وقت‌ها... یک شب بود که باران آن قدر مشهد را خیس کرده بود که خدا می‌داند! با علی رفیقِ سال‌های سرگشتگی توی بالکن خوابگاه پشت پنجره‌ی اتاق 110 مست از طراوت بارانِ بهاری سیگارمان را چاق کرده بودیم و غم ایام را نیش‌خند‌کنان به اعماقِ کهکشانِ فراموشی حواله می‌دادیم؛ مسیج دادم که: «شبِ آرزوها باشد و باران ببارد و دلی هم شکسته باشد! خدا دلش می‌آید دعایی را برآورده نکند؟» لیلة‌الرغائب بود آن شب... یادت هست؟ شاید برای اولین بار بود که فهمیدی عاشق بارانم و در هوای باران زندگی می‌کنم. بعدها خودت گفتی که بیشترِ آدم‌ها زیرِ باران فقط خیس می‌شوند، اما من با تو باران را حس کردم... و چه سفر درازی است از آسمان تا زمین... ممد نبودی ببینی......
ما را در سایت ممد نبودی ببینی... دنبال می کنید

برچسب : نامه های عاشقانه,نامه های عاشقانه یک,نامه های عاشقانه به معشوق, نویسنده : 6khomaremastia بازدید : 176 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 19:35

به نظرم پاییز٬ مربایِ بهِ درختِ حیاطِ خانه‌ی مادربزرگ است؛ شیرین و دلنشین؛ شبیهِ عطرِ پرتقال که می‌پیچد توی اتاق! یا شاید دانه‌های سرخِ انار اگر و تنها اگر روی ملافه‌های سپیدِ رخت‌خواب‌ها له شوند(!) آنگاه باور کن پاییز خودِ خودِ انار است؛ پوستش هم به همان کلفتی است! باید کارد بخورد وسط سینه‌اش و از قلبش خون بپاشد تا طعم خوشش را بچشی! خش خشِ خُرد شدنِ برگ‌ها و چکْ چکِ چترها زیرِ باران و کافه گردیِ غروبانه و عکس‌های اینستاگرامیِ رنگارنگْ با برگابرگِ پیاده‌روهای پاییزی همه‌اش سوسول بازیِ امروزی‌هاست! پاییز یعنی زیرِ کرسی تو برایم پرتقال پوست بکنی و من برایت انار دانه کنم... رادیو هم با الهه‌ی نازِ بنان برایمان برقصد...        توی شهرِ قصه‌ها بعضی دست‌ها برای بعضی دست‌ها دستکش می‌بافتند و بعضی جیب‌ها با دو دستِ در هم تنیده پُر می‌شدند و بعضی خیابان‌ها به آدم‌های دستکش به دست و جیب‌های گرم و شاد لبخند می‌زدند... حواستان هست پاییز دارد تمام می‌شود و ما آدم‌های شهر قصه هستیم... عنوان هم که معلوم است از کجا کش رفته ام! ممد نبودی ببینی......
ما را در سایت ممد نبودی ببینی... دنبال می کنید

برچسب : خیزید و خز آرید,خیزید و خز آرید که هنگام خزان است,خیزید و خز آرید که هنگام, نویسنده : 6khomaremastia بازدید : 148 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 19:35

دلم گرفته ازین شهرِ لعنتی چرا نمی‌رسد آخر قرارِ من؟؟؟؟؟          این روزها منتظر جواب آزمون استخدامی ام؛ آزمون دکترا هم ثبت نام کردم اگه باز مث پارسال نامردی نکنن... ادامه تحصیل به امید شغل یه اشتباه محضه... باور کنید گاهی هست که چاره ای جز ترک وطن نمی مونه٬ دوست ندارم به اونجا بکشه کار اما با این وجود زبان میخونم. ممد نبودی ببینی......
ما را در سایت ممد نبودی ببینی... دنبال می کنید

برچسب : تمام ناتمام من,تمام ناتمام من داریوش,رمان تمام ناتمام من, نویسنده : 6khomaremastia بازدید : 154 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 19:35